نتایج جستجو برای عبارت :

شیشه یک بود و به چشمش دو نمود

رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زیاد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم
منم برا اینکه بفهمه نباید این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم
از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم
مامانم پرسید چی شده
دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه
مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته
دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته
ما:
دل شده مهمان عشق ، معجزه آغاز شد 
در شب پایان درد ، سوز دلم ساز شد 
از لب یارم رسید ، باز نویدی  
دگر 
کلبه ی احزان دل ، خانه ی دلباز 
شد 
از شب تارم گذشت ، ماه جهانتاب 
من 
نور به من هدیه داد ، مه رخ طناز 
شد 
بوی شقایق رسید ، باد صبا از 
کجا ؟!
از تن دلدار بود ، غنچه ی دل باز 
شد .
فصل خزانم تمام ، فصل جدایی 
ز غم ،
همدم شبهای من ، اله ای ناز
شد 
تا به فلک پر کشید ، عرصه ی سیمرغ دید،
بال خیالم کبود ، او پر پرواز  
شد 
میکده ها بسته بود ، ساغر من پر
عطش
تی‌تی عزیزم!آدم‌ها یک «بود» دارند و یک «نمود». ما اکثر اوقات شیفته یا حتی متنفر از «نمود» آدم‌ها می‌شویم بدون اینکه به«بودشان» اجازه رونمایی بدهیم. «بود» همیشگی‌ست، اما «نمود» یکی در میان است. بودن‌ها را ببین و چندان درگیر نمودها نشو.
سی و نه!
سی و نه روز چقدر زود گذشت!
در مراقبه‌ی روز چهلم بود... چشمش رو باز کرد.. منظره‌ی جنگل پیش روش هنوز براش تازه بود! با این‌که هر روز اون رنگ‌بندی سبز و آبی رو پیش چشمش داشت، هنوز حریصانه با نگاهش می‌خواست همه‌ی اون جنگل و مه صبح‌گاهیِ روی کوه‌ها و ابرهای توی آسمون رو ببلعه....
با این‌که همیشه موهای بلندی داشت، توی این چهل روز به حدی رسیده بود که دیگه می‌تونست موهاش رو ببنده... ریش مشکی و حناییش بلند شده بود و خودش هم کمی لاغرتر...
چشماش عم
امام سجّاد، حضرت علىّ بن الحسین علیهماالسّلام روزى در منزل خود نشسته بود، که
ناگهان متوجّه شد که کسى درب منزل را مى کوبد.پس حضرت به کنیز خود فرمود: برو
ببین کیست ؟و چون کنیز پشت درب آمد، سؤال نمود: کیست که درب منزل رامى
زند؟جواب داده شد: ما جمعى از شیعیان شما هستیم .کنیز برگشت و چون خبر را
براى حضرت آورد،امام زین العابدین علیه السّلام سریع از جاى خود حرکت نمود و باشتاب
آمد ودرب منزل را گشود؛ ولى همین که چشمش به آن افراد افتاد، با افسردگى باز
دل شده مهمان عشق ، معجزه آغاز شد 
در شب پایان درد ، سوز دلم ساز شد 
از لب یارم رسید ، باز نویدی  
دگر 
کلبه ی احزان دل ، خانه ی دلباز 
شد 
از شب تارم گذشت ، ماه جهانتاب 
من 
نور به من هدیه داد ، مه رخ طناز 
شد 
بوی شقایق رسید ، باد صبا از 
کجا ؟!
از تن دلدار بود ، غنچه ی دل باز 
شد .
فصل خزانم تمام ، فصل جدایی 
ز غم ،
همدم شبهای من ، اله ای ناز
شد 
تا به فلک پر کشید ، عرصه ی سیمرغ دید،
بال خیالم کبود ، او پر پرواز  
شد 
میکده ها بسته بود ، ساغر من پر
عطش
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است. آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت. فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد. شاگردان به احترامش برخاستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. دیدند از استاد خبری نیست. هر طرف را نظر کردند، اثر
امام صادق ع فرمود نجاشی دنبال جعفر بن ابیطالب  و اصحابش فرستاد آنها وارد شدند نجاشی در اتاقی روی خاک نشسته و جامه های کهنه پوشیده بود جعفر گوید چون اورا بآنحال دیدیم از او بترسیدم که مبادا دیوانه شذه باشد چون وضع و پریدگی چهره مارا دید گفت سپاس خدایی که محمد ص را یاری کرد و چشمش را روشن نمود شمارا مژده ندهم گفتم پادشاهاچرا گفت اکنون بکی ار کار ااگاههای مناز سر زمین شما آمد و بمن گزارش داد که خدای عزوجل   پیعمبرش محمد ص را یاری فرموده ود سمنش
برای اولین بار رفته‌بودیم خانه‌ی سعید که تازه از مستاجری رها شده. ننه هم آنجا بود و هر چند دقیقه یک بار می‌گفت :«خونه‌ی آدم قد مستراح باشه، اما مال خودش باشه!» آخر یکی از جمع گفت:«حالا این چیه هی تکرار می‌کنی؟ بگو قد لونه‌ی مرغ مثلا. چرا هی میگی مستراح؟» ننه گفت:«از قدیم همین‌جوری میگن.» مادربزرگ گفت:«نه والا. از قدیم میگن خونه‌ی آدم قد لونه مرغ باشه، ولی مال خودش باشه. مستراح نمیگن» اما ننه قبول نکرد.
چند دقیقه بعد بحث متراژ خانه شد و ننه گ
الله اکبر.الله اکبر.الله اکبر.این حرف ننه کبری به حاجی که جلوی چشمش داشت درخانه زنابابرادرزاده خودفائزه مینمودبود.
حامدحاجی نگاهی به ساعت کردوگفت زن مگه نرفته بودی آرایشگاه الان اینجاچیکارمیکنی؟ننه کبری گفت نزدیک کعبه هم ازاین اقدامات انجام میدهی.حامدحاجی گفت دارم بهش ویتامین تزریق میکنم.
ننه کبری درمملکت عربستان نمیدانست چکارکندازشوهرش گرفته تاخاندان آل سعودهمگی مفسدفی الارض بودندالبته شوهرش نزدشیوخ بهایی معتبربودواوتوان اینکه  ب
جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید.چند روزچیزى نخورده بود وگرسنه بود.جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت. دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظ
عصابم بهم ریخته
گوشیم خراب بود وخاموش
فاطمه پیام داده بود نیومده بود برام
اونم فکرکرده ازقصد جواب ندادم
از همه جا بلاکم کرده
گفته دیگ رفاقتمون تموم
ک من از چشمش افتاده
دلم گرفته انقدر راحت قضاوت کرد وحرفمو باور نکرد
خستم
با ارزو حرف زدم خیلی ناراحتم از خودم
نه سری که سر گذارم به سرا و سایه بانش
نه دلی که دل ببازم به فنای جاودانش
نه خودی مانده خدایا و نه خیالی از دو چشمش
نه شود شوم روانه ز شعاع تار مویش
نه توان تاب دارم به تمامی طوافش
نه سزاست سوز و حسرت چو نمیرسم به قافش
نه به بند باده باشم نه اسیر می ، فروشش
نه رها شوم ز عشقش چو غلامه حلقه گوشش
| به نام خدایی که ما را بدون برچسب آفرید |
گفت تو سعی می کنی راجع به دین خودتو سنگدل نشون بدی ! 
گفتم یعنی چی؟
گفت نمی ذاری این چیزا بهت نفوذ کنه.
گفتم آره.بعضی چیزا  حاشیه ست .
***
بعضی چیزا واقعا  حاشیه هستن در عین حال که انتظار داریم اصل اصل باشن. مثلا دین .
دین اگر قرار است ما را در ناممان زندانی کند و عینک خودبرتربینی به چشم ما بزند، چه به حق نزدیکند آنان که بی دینند.
شما فکر می کنید ممکن نیست اغلب آداب دینداری و بسیاری از سنتها را بشر به نام خدا آ
لغو پروازهای ایران به ترکیه
 
پیرو شیوع ویروس کرونا در ایران ترکیه در ابتدا ورود ایرانیان به کشورش را منوط به داشتن گواهی سلامت کرد.اما ناگهان  اعلام نمود :ورود مسافران ایرانی را تا اطلاع ثانوی به خاک این کشورممنوع بوده و کلیه پروازهایش را لغو نمود و درصورت ورود هر ایرانی به خاک این کشور تا 14 روز قرنطینه میشود.
تنها پروازهما(ایران ایر )برای بازگرداندن ایرانیان در این مسیر تا 9 اسفند برقرار بوده وترکیش ایرلاین نیز تا 15مارچ پروازهایش را لغو ن
*دعای سگ مستجاب شد*
حجت الاسلام محمد باقر شفتی در مورد نتیجه ترحم و فراز و نشیب زندگی خود حکایتی شیرین دارد.
 حجت الاسلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً لباس از زیادی وصله به رنگ های مختلف جلوه می کرد گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش می‌کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت، روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشت در بین طلاب تقسیم شد وجه مختصری از این ناحیه به او رسید چون مدتی بود گوشت نخورده بود به
*دعای سگ مستجاب شد*
حجت الاسلام محمد باقر شفتی در مورد نتیجه ترحم و فراز و نشیب زندگی خود حکایتی شیرین دارد.
 حجت الاسلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً لباس از زیادی وصله به رنگ های مختلف جلوه می کرد گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش می‌کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت، روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشت در بین طلاب تقسیم شد وجه مختصری از این ناحیه به او رسید چون مدتی بود گوشت نخورده بود به
به نام خدایی که می‌دانم مهربان است اما باز مقاومت می‌کنم و می‌گویم: نکند مرا گم کرده باشد. نکند بین اییییینهمه بنده‌ی جور و ‌واجور و‌ جور و ناجور من عنصر کمیاب باشم و کمتر به چشمش بیایم. بعد فاصله بین انگشتانم را گاز می‌گیرم که خل شده ای دختر؟ پاک انگار زده به سرت؟ تنهایی مزمنِ این روزها خوب کار دستت داده... رسمأ کافر شده ای، مبارک است.
ادامه مطلب
سلام
من مشکلی دارم که شاید مسخره به نظر بیاد ولی خیلی ناراحتم کرده، من ازدواج کردم و مشکلی با شوهرم ندارم جز اینکه من وقتی عکس هام رو میبینم یا مثلا پیش دوستام میرم یا کلا تو جامعه و اطرافیان اعتماد به نفس میگیرم چون خب از ظاهرم تعریف میکنن ولی خب شوهرم ازم تعریف نمیکنه .
اولا میگفتم خب یاد نداره بلد نیست، اشکال نداره، ولی از خواهرش تعریف میکنه اگه لباس جدیدی میپوشه اگه کاری میکنه تغییراتش رو به وضوح میبینه، خواهرش خوشگل نیست، شوهرم اینو مید
مدیرعامل کانون جوان با اهداء لوح، انتصاب آقای غلامرضا شعبانی بهار به ریاست فدراسیون تیراندازی با کمان، را تبریک عرض نمود و از خداوند منان برای ایشان سلامتی و موفقیت آرزو نمود.
همچنین حسین کریمی با اهداء لوح از زحمات آقایان دکتر محمدحسین پورغریب مدیر تربیت بدنی دانشگاه علوم پزشکی تهران، امید ریاحی مدیر دارو و تجهیزات پزشکی درمانگاه خاتم الانبیاء(ص)، مهندس سیدمحمود ارجمند حسینی دهیار روستای شهرستان بخش سنگر تقدیر و تشکر نمود. 
مدیرعامل کانون جوان با اهداء لوح، انتصاب آقای غلامرضا شعبانی بهار به ریاست فدراسیون تیراندازی با کمان، را تبریک عرض نمود و از خداوند منان برای ایشان سلامتی و موفقیت آرزو نمود.
 
همچنین حسین کریمی با اهداء لوح از زحمات آقایان دکتر محمدحسین پورغریب مدیر تربیت بدنی دانشگاه علوم پزشکی تهران، امید ریاحی مدیر دارو و تجهیزات پزشکی درمانگاه خاتم الانبیاء(ص)، مهندس سیدمحمود ارجمند حسینی دهیار روستای شهرستان بخش سنگر تقدیر و تشکر نمود. 
تا قبل از اینکه عاشقش بشم، هیچ آرزویی نداشتم، وقتی شناختمش و شیفته اش شدم تازه فهمیدم آرزو یعنی چی و واسه اولین بار یه آرزو کردم... حالا همه آرزوم شده بخشش و گذشت او. کاشکی زمان به عقب برمیگشت، کاشکی بیشتر قدرشو میدونستم... حالا که از چشمش افتادم، تازه فهمیدم بودنش چه نعمتی بود و نبودنش چقدر دردناک...
نتیجه ی اخلاقی از داستان میشه فهمید اونایی که فراموش کردن برای چی اومدن تو این دنیا . مثلا کسی که موقع نماز خواندن هواسش به کارش و یادش میره که خدا داره صداش می کنه برای نماز و یا کسی که خیلی مال داره و وقتی خدا بهش میگه خمس بده و کمک به فقیر بکن اونوقت کم میاره و فراموش می کنه حرف خدا را و یا مثل کسی که چشمش از اصل این روزگار بسته است  و به فرعیات می رسه . در اصل همون کور کور بودنه . 
پس مواظب خوبیهاتون و حرف های خدا باشین 
یا علی مدد 
نزدیک سد داشتیم قدم میزدیم. داشت میگفت صدای آب میشنوی؟صدای باد؛ پروانه ها رو ببین. بعد نشست رو یه تخته سنگ. بی مقدمه گفت بغلم کن؛ فاطمه بغلم کن. عجیب بود. نزدیکش نشستم. بیهوش شد افتاد. دندونهاش قفل شده بود. لبهاش و زیر چشمش کبود شد در کمتر از دقیقه ای...دلم میخواست داد بزنم تو دیگه نرو! ولی بغلش کرده بودم فقط صداش میزدم.یه نفر نزدیک اومد پرسید تنها هستین؟ گفتم نه؛ دوتامون باهمیم. 
دیروز غروب که کلی سیم بهم وصل بود و روی تخت اورژانس دراز کشیده بودم سعید چشمهاش پر از اشک شد. گفت فاطمه تو رو از دست ندم یکوقت.
چشمهام رو بستم و لبخند زدم؛ قشنگ نیست یکی دلشوره ی نبودنتو داشته باشه؟ یکی که کلی آدم دوستش دارن وسط شلوغیهاش چشمش به نبودن تو هست.
چشمهای سرخش همه عمرم یادم می مونه؛ دستهاش که از دیدن نوار قلبم یخ کرد یادم می مونه. در برابرش خلع سلاح میشم. نمیشه دوستش نداشته باشم:)
جمیع بن عمیر میگوید: 
علی- علیه السّلام- شخصی به نام عیزار را متهم کرد که اخبار داخلی آنها را به معاویه می رساند ولی
آن شخص انکار کرد.
حضرت فرمود:
می توانی به خدا قسم بخوری که تو این کار را انجام نداده ای ؟
آن مرد قسم خورد.
حضرت فرمود دستش را گرفته آوردند:
خدایا! اگر دروغ میگوید چشمش را کور کن  
وقتی که روز جمعه شد، کور شده بود و دستش را گرفته آوردند.

ارشاد صفحه 203
شبیه تشنگانیم و به دنبال نم دریاهمه دنبال این دنیا و ما هم در پی زهراغم زهرا ولی بود و علی همدرد زهرایشچرا مهدی نمی آیی؟ چرا ای یوسف زیباشبیه قرص ماهی و شبیه حضرت سقاشنیدم که تو می آیی شب عباس و تاسوعادو دستم از ادب بر سرکه می آیی در این هیئتتو می آیی و می سوزی و می خوانی برای ماخدا رحمت کند آن کس که گریان عمویم شدشنیدم که تو می گفتی عمویت عصر عاشوراسر و دست و تن و چشمش به شکل خارپشتی شدرسیده از مدینه تا کنار علقمه زهرا ...
گره نگشا تا از گره هایم
زندگی ام به تو گره خورده
من فدای آن دل پر مهر
دل من را همین دلت برده
زندگی من فدای شما
عون من فدای اصغر تو
جان به کف برایتان هستیم
این محمد فدای اکبر تو
فکر و ذکر محمدم هستی
اشک چشمش برات می ریزد
اذن میدان بده به این طفلان
عون من بی شما که می میرد
من سپرده ام به این طفلان
که حسینم چه مادر هست و
اذن میدان اگر ندادی تو
اسم زهار چه محشری هست و
درد من را کسی نمی داند
خواهرت بعد کربلا هردم
زیر لب به گوش خود می گفت
بچه ها را چرا کفن
✳️ توجه به خدا مثل نور و روشنایی است. وقتی انسان توجه به خدا کرد، چشمش نور و بینایی پیدا می‌کند، پیش پایش را می‌بیند، روشن می‌شود، حق را از باطل و راه را از چاه تمیز می‌دهد، برایش می‌شود مثل روز. چون وقتی به آخرت و به عظمت الهی توجه کرد، کوچکی دنیا را درک می‌کند و می‌فهمد که دنیا چاله است؛ ارتفاع دنیا سقوط است، همه چیز دنیا تله و دام است و این دام را گذاشته‌اند که انسان اگر دل به دنیا بست، شکار این دنیا می‌شود. این را با توجه به خدا می‌فهم
فرارو - امیر هاشمی‌مقدم؛ دیروز برای کاری به سفارت ایران در آنکارا رفته بودم. مرد پریشانی آمده بود و می‌گفت برادرش به همراه زن و بچه، دو سالی می‌شد درخواست پناهندگی داده و در ترکیه زندگی می‌کردند. چون روند بررسی پرونده‌اش به درازا کشید، شش ماه پیش زن و بچه را تنها گذاشت و به یکباره و غیرقانونی رهسپار غرب شد. اما هیچ خبری از او ندارند. اصلاً نمی‌دانند از خاک ترکیه بیرون شده یا نه. در این مدت هم زن و بچه‌اش بی‌تابی می‌کنند و هم مادر پیرش یک چ
دیشب در نوک بام خانه روبرویی باز سر و کله ستاره ام پیدا شد.عیالو صدا زدم تا اونو ببینه وقتی اومد زد زیر خنده و گفت :اون انعکاس لامپ تو حیاطه!!!
من
گفتم بابا ستاره بود بخدا من فرق لامپ و ستاره رو می فهمم و خلاصه زیر بار نرفت..اونقدر سرمو این ور و ان ور چرخوندم که ستاره خانوم یافت شد و دوباره عیال صدا زدم و بلاخره چشمش ب جمال ستاره خانوم روشن شد!!!
دوتابی باهم محو ستاره شدیم..هرازگاهی ابرها از روی ستاره رد می شد و ناپدید می شد ولی بعد از عبور ابر دوبار
بیست و سه ساله بود و پوستی تیره، موهایی تُنُک و لب هایی قیطونی داشت. بارزترین مشخصه صورتش هم بینی عقابی و نسبتا بزرگش بود. اهل کتاب اغلب او را یادآوری شخصیت نه چندان محبوب یکی از قصه های صادق هدایت، آبجی خانوم، می دانستند.
کم حرف و گوشه گیر بود و با دیگران نمی جوشید. زمان ناهار روی نیمکت رنگ و رو رفته ی ته حیاط چهارزانو می نشست و برادران کارمازوف می خواند.
یاسر صبح یکی از روزهای اردیبهشت چشمش به آبجی خانوم افتاد. داشت سر به سر یکی از دخترها می گ
تصویر آن قدر در کوچه پس کوچه‌های تهران تکراری شده که اگر فقط محلِ گذرِ یک باره کسی فلسطین جنوبی نبش خواجه نصیر باشد، نه صدای پتک توجه‌اش را جلب می‌کند و نه اهمیتی برایش دارد، مگراین‌که هر روز و سال‌ها چشمش به خانه افتاده باشد که بگوید حیف، این را هم خراب کردند!
ادامه مطلب
روزی "فرانتس کافکا" نویسنده مشهور چک تبار، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختر بچه‌ای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود .دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد : " عروسکم گم شده ... "کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : " امان از این حواس پرت ... گم نشده ، رفته مسافرت ! "دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد : " از کجا می‌دونی ؟! "کافکا هم می گوید : " برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه ... "دخترک ذوق زده از
بزرگ شد...
حُرمت گذاشت هر که به زهرا(س) بزرگ شداندازه‌ی تمام دو دنیا بزرگ شد
در وادی حسین هرآن که قدم گذاشتقطره ولی به وسعت دریا بزرگ شد
مجنون خلوص داشت اگر ماندگار ماندمجنون بزرگ شد که لیلا بزرگ شد
اینجا ادب مسیر رسیدن به قُلّه هاستسَر خَم نمود حضرتِ  حُر  تا بزرگ شد
او سجده کرد و قبله‌ خود را عوض نمودتیره نماند و چون شب یلدا بزرگ شد
آغوش وا نمود و پذیرفت توبه رادر پیش خلق بیشتر آقا بزرگ شدحُرّ پیر وادی همه‌ اهل توبه استبر اهل توبه مُرشد و با
یک عالمه دویده بود و جایی نرسیده بود. بالاخره بعد از این همه دویدن جایی ایستاده بود، بدون اشک ریختن یک عالمه حرف زده بود و بعد توانسته بود که نفس عمیقی بکشد. حالا دیگر فقط خسته بود. پتو را کشید روی سرش و خوابید. دلش می خواست وقتی چشمش را باز می کند دیگر خسته نباشد. دلش خیلی چیزها ی دیگر هم می خواست اما اول از همه باید می خوابید. چهار پاییز می خوابید.
قلب مهدی درفشارکربلاست/چونکه ناظراز برای نینواست/پیش چشمش بازغوغامیشود/جاری درقتلگاه خون خداست/یک یک یاران شهادت پیشه اند/هرکدامش یک شهید سر جداست/اکبروقاسم به میدان رفته اند/خون آنهاجاری عشق وولاست/اصغرشیرین زبان لب تشنه است/حرمله تیرش بسوی اورهاست/حضرت سقاکنار علقمه است/دست عباسش جدادرآن فضاست/روی تل زینبیه پرخروش/عمه زینب شاهدبر ماجراست/سربریدن جان زینب را گرفت/راس خونین برفراز نیزه هاست/خیمه آل عباآتش گرفت/حضرت سجاد هم غرق عزاست/یا
دو تا نتیجه اخلاقی امروز
اولیش اینکه آدمی که میگه من فلان نیستم بیسار نیستم خودش از همه فلان تر و بیسار تره منتها اینقدر چشمش رو بقیه است که برای دیدن خودش کووور شده
دومیش اینکه بله از ماست که برماست و اینکه عمیقا دستم بشکنه بخوام در حق یکی خوبی کنم
من نمیدونم نونم کم بود یا آبم کم بود داشتم مزد یه سال جون کندنمو میگرفتم چی فکر کردم با خودم که آدمایی که یک چهارم من هم کار نکرده بودن اومدم شریک کردم
لعنت به من!
دیگه تو قانون طبیعت دست نمی برم قول
شور حماسی قمر بنی هاشم (ع)
هیئت محفل شاه علقمه
حسن عطائی
قدم می زنه یل قتال العرب
متن مداحی + فایل صوتی در ادامه مطلب ...
(کربلا نصیبتون + شهادت)

متن مداحی:
قدم میزنه یل قتال العرب
رجز میخونه منم من حیدر نسب
ادب با غضب تو یک جا یا للعجب
عجب داره
با پا کوبیده روی نفس اماره
تا دور حرمه کار عدو زاره
چه سر تا پاش همه حیدر کراره
نگهبان لشگره به هم ریخته یک تنه
یه چشمش به میمنه یه چشمش به میسره
شبیه شیر نره آخه باباش حیدره
دخیلک یا ابوفاضل

رجز میخونه شهنش
 
مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران می کرد، در دیده او کشید و کور شد. حکومت (شکایت) به داور بردند. گفت: بر او هیچ تاوان نیست؛ اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی». (گلستان)
بازنویسی حکایت مردکی را چشم درد خاست نگارش پایه هشتم
پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند من را انتخاب کرد دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی خشک شدم
ادامه مطلب
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند من را انتخاب کرد دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی خشک شدم
ادامه مطلب
روزها منتظر می مانی ...نه که چشم به مسیر آمدنی بدوزی و تک درخت خشک کنار جاده را سایه بان کنی و باد گرم بیابانی به صورتت بکوبد و دامن گلدارت را تکان بدهد...نهتو که بهتر میدانی منتظر ماندن برای آمدن آدمها انواع مختلفی دارد ...یکی چشمش را از پنجره برنمیدارد...یکی وقتی از کوچه خاصی میگذرد یک لحظه چشمش به یک در کوچک قرمز رنگ مات میماند...یکی موهایش را همیشه بلند نگه میدارد...و یکی همیشه رنگ لب هایش را...بوی عطرش را ثابت نگه میدارد...تا یکی که باید؟ ببیند...
 جابر گوید امام باقر ع بمن فرمود  ای جابر خدا ترا از کاستی و تقصیر بیرون نبراد  شرح یکی از علما کوفه گوید یعنی خدا تو فیقت دهد که همیشه عبادتت را ناقص و خود را مقصر دانی 3 حضرت ابولحسن ع فرمود مردی در بنی اسراییل چهل سال عبادت خدا کرد وسپس  قربانی نمود و از او پذیرفته نشد با خود گفت این وضع از خودت پیش امد  وغیراز تو گناهکار نبست  امام فرمود خدای تبارک و تعالی باو وحی نمود که نکوهشی که از خود کردی از عبادت چهل سالت بهتر بود 
شده یک زلزله و در پی بم افتاده ست
راه وا می کند و سوی تو می آید دل
مثل یک شیعه که چشمش به حرم افتاده ست
مهرداد نصرتی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
 
                     جهت رفع دلشوره: فان تولوا فقل حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت وهو رب العرش العظیم((61))
بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه این سوره را بخواند روز قیامت به قدر کشش چشمش نور وسرور گردد و در دنیا پسندیده و غبطه برده زندگی کند یعنی مردم به او رشک برند واز الله تقاضای مقام وی را کنند هرکه در آب خواند و آن آب را در چشم خود بریزد جمیع درد های چشم وی رفع شودبرای هر بار خواندن ده حسنه برایش نویسند
لطف خدااندر رضای مادران است/یک گوشه چشمش درولای مادران است/زهراکرامت داده است برمرد وهرزن/گنج هدایت ازخدای مادران است/شدکوثرقرآن نگارآفرینش/مرغ سعادت درعطای مادران است/درزیر پای اوبود باغ بهشتی/ایمان ما هم ازصفای مادران است/در دامنش شدتربیت مثل شهیدان/شورولایت راوفای مادران است/باید ببوسی دست مادررا شب و روز/انسان کامل هم گدای مادران است/درخلوت دل باخدا ممنون او باش/توفیق انسان ازدعای مادران است/زهرای اطهراسوه هرمادری شد/روح حیاء اندرر
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
دو نفر با هم حرف می زدند یکی خدا و دیگری بنده. بنده از مسیر کلمات خدا استشمام گل محمدی می کرد...سرش را که بالا می گرفت، آسمان دشت گل بود وسیع و بی انتها 
 ابلیس باطعنه گفت: زمین  را نگاه کن ببین چقدر تنگ و سیاه است مثل قلوب مجرمین.
بنده چشمش به غنچه های روییده در زمین افتاد.
خدا گفت: همه عالم بر صراط من است
غنچه ها با هم به قدرت خدا و ضعف ابلیس خندیدند... زمین پر از آسمان شد!
من عاشق کتاب شدم
بعضی مردم زیبایی را در موسیقی می یابند ،
بعضی در نقاشی ،
بعضی در مناظر طبیعت ،
اما من زیبایی را در کلمات یافتم
زیبایی از نگاه من تجربه غریبی است
که شخص در آن تجربه احساس می کند
که به ناگاه چشمش به یک جهان دیگر می افتد
گویی دروازه ای به روی او باز می شود
و رویایی شگرف و جادویی عظیم چشم او را می رباید
به عالمی که جهان محسوس از آنجا نشأت می گیرد
و شخص حس می کند که بی گمان در آفرینش چیزی ورای عالم محسوس وجود دارد
و برایش توجیه می شود
ک
با رفتن برف، این برفتن مرت!...
مرد بهمن، که اگر بفهمند!... 
چشم به دختر بارفتن دارد و...
...برف بر تن من، مانده هنوز!...
چشمش چکه می‌کند و فرومی‌افتد چشم به کف... 
به برف، به گل...
به خاک...
تا به کف کفش رفتن!...
می‌روفم برف شانه‌ام را، و سوزنهای کاج را...
می‌لغزند و...
می‌چرخند... 
نه برفتار برگ و برف!... 
که به ثانیه شمار عجول!... 
و می‌افتند...
و حبه‌ای که فرو می‌سرد به سردی!... 
از گردن به میانگه دو کتف!... آب حبه‌ی برف...
و زیر پا... پررق پررق و قورروپ و قررپ!... 
وقتی تنهای تنها باشی و همه زندگیت باشه یه دختر، واسه نگه داشتنش هیچ تلاشی نمیکنی؟ قطعاً میکنی!
تا سال پیش تنهاییم رو سایه خودم پر میکرد. همه چیزمو بهش میگفتم، او هم فقط میشنید. اما از وقتی «پ» را شناختم، «پ» شد سایه من، زندگی من و تنها کسی که درکم میکرد. غر میزد، اما عاشق غر زدناش بودم، شکمو بود، خوابالو بود، اما عاشق همین کاراش بودم. حیف اون روزهای خوب، قدرشون رو ندونستم، رفتارها..... 8 سال پیش...... چقدر من بدشانسم... حالا از چشمش افتادم و فقط به عن
امام صادق ع  فرمود هر که در باره بگوید انچه دو چشمش دیده ودو گوشش شنیده پس او از کسانی استکه خدای عزوجل در باره انها فرموده همانا انانکه دوست دارندفراوان یا فاش شود فحشا در باره انان که ایمان اورده اندایشانرا است  عذابی وردناک سوره نور ایه 18  شرح مجلسی ره گوید مقصود اینستکه مورد ایه تنهابهتان نیست بلکه شامل حقی هم که دبده و شنبده است مبشود  داودبن سرحان گوید از حضرت صادق ع ار غیبت پرسیدم که چیست  فرموداینستکه در باره برادرت در دین او بگو یی
✳️ توجه به خدا مثل نور و روشنایی است. وقتی انسان توجه به خدا کرد، چشمش نور و بینایی پیدا می‌کند، پیش پایش را می‌بیند، روشن می‌شود، حق را از باطل و راه را از چاه تمیز می‌دهد، برایش می‌شود مثل روز. چون وقتی به آخرت و به عظمت الهی توجه کرد، کوچکی دنیا را درک می‌کند و می‌فهمد که دنیا چاله است؛ ارتفاع دنیا سقوط است، همه چیز دنیا تله و دام است و این دام را گذاشته‌اند که انسان اگر دل به دنیا بست، شکار این دنیا می‌شود. این را با توجه به خدا می‌فهم
ثبت انواع موسسه  در شهر کرج
موسسه  چیست و چه خدماتی می توانند به مشتریان ارائه دهند در کشور ایران و در اداره ثبت هر شهر یا استان انواع موسسات متفاوتی بسته به نوع فعالیت اشخاص می توان ثبت نمود موضوع فعالیت  تمامی موسسات، غیر تجاری می باشد که این خود تفاوت موسسه با شرکتها را میرساند
در موضوع فعالیت شرکتها میتوان امور مربوط به تجارت و بازرگانی و واردات صادرات را به ثبت رساد بدون نیاز به مجوز خاصی  .ولی در موسسات غیر تجاری اکثر موضوعات فعالیت م
زیارتم که تمام شد، چالاک بیرون آمدم و به دنبال او گشتم. چشمم را در یک لحظه به تمام آن زمین وسیع گرداندم و پس از مدتی او را یافتم. سلانه سلانه نزدیک من میشد، گونه هایش نمناک بود...گفتم:گریه کردی؟ مگر از خدا چه میخواهی؟مگر همه چیزت من نیستم؟ دیگر چه از خدا میخواهی پرمدعا؟خنده ای کرد و سرش را تکان داد. با تکان دادن سرش قطره ای اشک از چشمش به پایین افتاد. با دیدن آن صورت معصوم قلبم به هم کوفته شد!گفتم:یادت باشد به هتل که رسیدیم، تو را در آغوش بگیرم و چ
شاید توی ی جهان موازی یه دختر شاد دوربین دست باشم با دامن چین چینی ک راه میره و از هر چی ک به چشمش میاد عکس میندازه یا یه نویسنده ی قلم به دست با عینک ذره بینی و موهای وز وزی ک نیم ساعت تو شهر بازی سوژه های قد و نیمقد داستان بعدیشو با چشم تعقیب میکنه یا یه خطاط که جای لکه های مرکب روی بینی و صورتش جا مونده و تهش ب اثرش رو دیوار با لبخند رضایت نگاه می کنه یا شایدم یه تاجر ک گوشی به دست از ونکوور و ایتالیا و رم و چین و ژاپن با یه تلفن کلی پول جا ب جا میک
مامان بزرگ تو خواب و بیداریش ...چشمش به من که افتاد لبخند زد ...
فقط منو میشناسه تو این حال ...میگه فاطمه ام...تنها کلمه مفهومش اینه!
نتونستم بمونم...
اومدم خونه...دارم دق میکنم...
نمیدونم شاید الان من باید اونجا میبودم...
چون مامان با چشمای اشکیش هزار بار ازم خواست بمونم...
نتونستم...
دست من نبود...می موندم عین چی اشک میریختم و فین فین میکردم که چی بشه؟که هی با هر فاطمه گفتن بگم جان و جون بدم؟
نباید میومدم خونه ...
خدایا بگو که خوب میشه حالش ...
بگوووو....یه ا
گردنبند فیلادلفیا طب و صنعت
نکات قابل توجه در گردنبند فیلادلفیا طب و صنعت
هنگام بروز بیماری ها و صدمات مهره های گردنی یا ضایعات ایجاد شده در بافت نرم گردن، گردنبند طبی فیلادلفیا طب و صنعت ، به نا به تجویز پزشک مورد استفاده قرار می گیرد.
1- به دلیل قابل شستشو بودن گردنبند طبی فیلادلفیا طب و صنعت ، می توان با آب ولرم استحمام نمود.2- هنگام خواب با این گردنبند از بالشت استفاده نکنید.3- بعد از مدتی استفاده از آن، برخلاف ایجاد محدودیت حرکتی ، عادت
✨✨خدای خوش حساب✨
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.***تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟***تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر
کریم خان زند هر روز برای دادخواهی ستمدیدگان و احقاق حقوق مردم در ارگ شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی میکرد.یک روز مردک حقه بازی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع به های و های گریستن کرد.کریم خان ابتدا دلجویی از وی به عمل آورد و آنگاه خواسته اش را جویا شد. آن مرد گفت:من نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کردم تا اینکه روزی خود را به زیارت آرامگاه پدر شما رساندم و برای شفای خود، متوسل ابوی مرحوم شدم. در آن مزار متبرک آنق
امیراالمومنین ع میفرمود جان خودرابمطالب.شگفت حکمت استراحتدهید زیرا جان همچون تن خسته شود 2 امبدالمومنین ع میفرمود ای دانشجو همانا دانش امتیازات بسباری دارد اگر بانسان کاملی تشبیه شود سرش تواضع است چشمش بر رشگی وگوشش  فهمبدن زبانش راست گفتن حافظه اش کنجکاوی  دلش حسن نیت خردش شناختن اشیا.،و امور دستش رحمت پابش دیدار علما همتش سلامت حکمتش پرهبز کادی قرار گاهش رستگاری جلو دارش عافیت مرکبش وفا ایلحه اش نرم زبانی  شمشیرش رضا کمانش مدارا لشگر
فاطمیه انتقام سخت دارددرجهان/حضرت زهرای اطهر اسوه افلاکیان/نورچشم مصطفی وهمسربرمرتضی/ دردفاع ازولایت میشوداو جانفشان/ پشت درب نیم سوخته ضربه بر کوثرزدند/شاهدبرماجراشد هم زمین وآسمان/میزندباتازیانه دشمنش از روی کین/گریه برچشم ولایت آمده درآن مکان/سیلی برفاطمه اشک ملائک راربود/مجتبی جاری ز چشمش اشکهای توامان/کربلاهم امتداد انقلاب فاطمی/خون عاشورا بگیرد انتقامش ناگهان/انقلاب کشور ما لطف زهراوحسین/یک سلامی بر امام وبرشهیدانش زجان/چون سل
 کلینی با سند خود از ابوهاشم جعفری نقل می‏کند که گفت:
به خدمت امام علی النقی علیه‏ السلام رسیدم، یکی از کودکانش آمد و گلی به امام داد، حضرت آن را بوسید و بر چشمش نهاد و سپس به من داد و فرمود: اباهاشم! هر که گلی یا شاخه‏ ای از ریحان بگیرد و آن را ببوسد و بر چشم نهد سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستد، خداوند به شمار ریگ‏ های کوه عالج برایش حسنه می‏نویسد و به شمار آن گناهانش را پاک می‏کند.
کافی جلد 6 صفحه 525 حدیث 5
امیر المومنین،ع میفرمود جان حودرا بمطالب شگفت حکمت استراحت دهبد زیرا جان هم چون تن خسته میشود 2 امیرامومنین ع میفرمود ای دانشجو همانا دانش امتیازات بسیاری دارد اگر بانسان کاملی تشبیه شود سرش تواضع است چشمش بی رشکی  گوشش فهمیدن وزبانش راست گفتن حافظه اش کنجکاوی دلش حسن نیت خردش شناختن  اشیاو امور دستش رحمت پایش دبدار علماهمتش سلامت حکمتش پپرهیز کاری و قرار گاهشد رستگاری جلو دارش عافیت و مرکبش وفا اسلحه اش نرم زبانی شمشیرش. رضا کمانش مدارا
استاد دانشگاهم می‌گفت: 
در حال رانندگی بودم و حواسم پرت بود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت: هی الاغ حواست کجاست؟! 
همانطور با سرعت رفت و پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم. شیشه‌های هر دوتامون پائین بود. یواشکی از کنار چشمش به من نگاه می‌کرد. منم مستقیم بهش نگاه می‌کردم. 
ادامه مطلب
استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هوندا را باز می‌کرد که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می‌آمد. جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت سلام دکتر! می‌خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟ جراح که قدری متعجب شده بود، نزدیک‌تر رفت و کنار هوندا ایستاد. مکانیک، کمر راست کرد و دست‌هایش را با یک تکه پارچه پاک کرد و گفت: دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلب‌ش را باز ک
 
سردرد ملکه شدید شده بود وهر چه از شب می گذشت بر شدتش افزون می گشت. ملکه آن شب را بادرد و نج سپری کرد و ناله زد واشک ریخت. بالاخره صبح سه شنبه،اشعه خورشید تاریکی شب را دریدو صفحه زمین را روشن ساخت امابانو هر دو چشمش را از دست داد وبر اثر یک بیماری مرموز بکلی نابیناشد. بانو سخت متاثر گردید، دیگرهیچ چیز را نمی دید. از غم کوری،سردرد را فراموش کرد . نمی دانست آیا دیدگانش قابل معالجه هست ودرمان می پذیرد یا خیر؟
سید محمد سعید افندی که خوداز استادان و
یه جور پُز روشنفکری هم بین سینماگرا هست، به این صورت که باهم کورس میذارن هرجور که میتونن مخاطبشون رو از انقلاب و جمهوری اسلامی منزجر کنن. 
به این شکل که مخاطب باید چشمش رو روی همه ی پیشرفتهای علمی، دفاعی-نظامی، استقلالی و سیاسی، دارویی و پزشکی، معنوی و تمامیِ رشدهایی که جمهوری اسلامی در زمینه های مختلف به مردم داده، ببنده و از جمهوری اسلامی متنفر بشه فقط و فقط به خاطر آرزوهای یه مطربِ پیزوریِ درپیت که بخاطر انقلاب نتونسته کنسرت برگزار کنه!!
میگن زمانی که حضرت موسی مقابل ساحران فرعون قرار گرفت
  چشمش به مار ها افتاد دلش لرزید..ترسید
پیش خودش گفت خدایا نکنه فکر کنن منم سحره کارم،نکنه فک کنن منم جادوگرم و ایمان نیارن..خدا به حضرت موسی خطاب میده:موسی از چی میترسی؟ من هستم..تو منو داری!
عصاتو بنداز ترس به دلت راه ندهعصا میفته به یک اژدها تبدیل میشه و تمام مارهارو میبلعه
اونوقت تمام ساحرا زانو میزنن و میگن ما ایمان آوردیم به خدای هارون و موسی:)
+قسم به لحظه ای که شکسته ای و جز خدایت مرهم
انجام امور عایق رطوبتی خانه در کرج و تهران: عایق رطوبتی: نفوذ رطوبت به عایق های حرارتی باعث کاهش خاصیت آن شده برای جلوگیری از این امرباید از عایق های رطوبتی استفاده نمود عایق های رطوبتی موادی هستند که از رسیدن رطوبت از یک طرف به طرف دیگر جلوگیری می کنند.انواع عایق های رطوبتی را میتوان به انواع ۱: گونی ۲: مواد آغشته به قیر 3: لاستیک 4: پلاستیک 5: انواع ضد زنگ تقسیم نمود.
ادامه مطلب
شـــب از چشمـــان سبـــز بـــــاغ پـر زدسحـــر عطــــر اذان پـــاشید هــــر سـوبـــه روی جـــانمــــازی از گــــل ســــرخنمـــــاز صبـــــح مــــی‌خــــوانــد پـرستونشستــه قطــــــره‌هــــای روشــــن آببــــــه روی گـــــونـــه‌هـایش مثل شبنمدو چشمش آسمــانی خیس و ابریستکـــه می‌بــــارد از آن بـــــاران نــــم‌نـــمگــــــل قـــــــرآن میـــــان دستهـــــایشگلـــــی بـــــا برگهــــای سبـــــز و زیبــاپـــــرستو زی
 
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتادپر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاکدمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
پس از بی‌مهری دریا، قسی‌القلب شد آتشبه جان دودمان رحمة للعالمین افتاد
خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی‌ها نیستکه چشمش سوی خیمه، لحظه‌های واپسین افتاد
شکستن با غلاف تیغ را سربسته می‌گویمزبانم لال...النگوی زنان از آستین افتاد
برای من نگه دار و بیاور زخم‌هایت رااگر خواهر مسیرت سوی من
 
ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻣﺮﺪ ﺍﺯ ﺷﺦ ﺮﺳﺪ : ﺎ ﺷﺦ، ﻋﻠﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺎ ﺛﺮﻭﺕ؟؟
ﺷﺦ ﻮﻥ ﺍﻦ ﺳﺨﻦ ﺑﺸﻨﺪ، ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺁﺷﻔﺖ ﻭ ﺷﻤﺸﺮ ﺧﻮﺶ ﺍﺯ ﻧﺎﻡ ﺑﺮﻭﻥ ﺸﺪﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﻣﻮﻧ، ﻣﺮﺪ ﺴﺘﺎﺥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺎﺭﻩ ﻧﺎﻣﺴﺎﻭ ﺗﻘﺴﻢ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﻪ ﻫ ﺍﻻﻏ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍﻫ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺮ ﻧﻨﻤﻮﺩﻩ .
ﻣﺮﺪﺍﻥ ﻪ ﺍﻧﺸﺖ ﺑﺮﺩﻫﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺗﺮﺱ، ﺩﺭ ﻣﺰﺍﺟﺸﺎﻥ ﺣﺎﻟﺘ ﺧﺎﺹ ﺪﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮ
چندوقت قبل خانم متاهلی از آشناها چشمش افتاد به موهای پاهام و گفت شیو نمیکنی?گفتم درحال حاضر حوصله ندارم...با حسرت گفت خوشبحالت،من که دیگه فقط دست خودم نیست نمیتونم...
من از زوایای مختلفی به دلایلم برای ازدواج نکردن فکر کرده بودم ولی هیچوقت به ذهنم نرسیده بود که مالکیت بدن خودمم خواه ناخواه کم و بیش از دستم میره و توی ذهنم در کنار از دست رفتن مالکیت تخت خواب و جبر شنیدن فیش فیش نفس کشیدن یک غول گنده بیخ گوشم،اجبار به تند تند شیو کردن موهای بی زب
چشمان وق زده و مرغوارش را به دیوار دوخته بود...درحالی که با انگشتانش روی میز ضرب گرفته بود مدام تکرار میکرد :برای چی بود!؟همه ی این کارا واسه چی بود؟؟!...غروب آفتاب بود...دقیقا همان زمانی که تیغ تاریکی سر خورشید را از تنش جدا می کرد...ایستاد و صندلی را عقب کشید...داشت در نور خون آلود خورشید ذوب میشد...برق ساتن آبی رنگ و مشمئز کننده لباس آن زنک چشمش را سوراخ کرده بود...دیگر در اتاقش نبود...و چقدر از آبی متنفر بود...دخترک میرقصید و کف پاهایش از سیاهی ذاتش
چشمان و دست و دلم گرمِ کارِ خویش
فکرم اسیرو گرفتارِ زار خویش
مثلِ غریبه ها شده ام با نگاهِ خود
در جستجوی ذرّه ای از اعتبار خویش
درمانده ای میان زمین و هوا منم
معتاد چشم مست تو اکنون خمار خویش
آتش کشیده ام همه ی هستی ام ، سپس
دادم بدست باد تمام غبار خویش
هستم اگرچه بظاهر میان شهر
چون سایه در مجاز مدار حصار خویش
از آدمی که خروش است و ادّعا
نشنیده ام بجز از افتخار خویش
گفتند حق طلبیم و شنیده ام
وقت عمل ندیده یکی از هزار خویش
پایان گرفته زندگی و راه
هیچ وقت نمی‌ شنوید ورزشکاری در حادثه‌ ای فجیع، حس بویایی‌ اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌ مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادی‌ ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی ب
روزهای بسیار دور  ؛ پیرزنی بود که  ؛ هر روز با قطار از روستا برای  خرید مایحتاج خود به شهر می آمد ...
کنار پنجره می نشست  ؛ وبیرون را تماشا می نمود..
گاهی؛ چیزهائی از کیف خود در می آورد 
و از پنجره قطار به بیرون پرتاب می نمود 
یکی از مسئولین قطار کنار ایشان آمد و با تحکم پرسید که: پیرزن چکار میکنی؟!
پیرزن؛ نگاهی به ایشان انداخت و لبخندی مهربان گفت : من بذر گل در مسیر می افشانم 
آن مرد با تمسخر و استهزا  ، گفت  : درست شنیدم  ؛ تخم گل در مسیر می افشانی
یه خاطره پررنگ من از کودکیم دارم.یه دوستی بود که موقع فوتبال بازی کردن دو تا تیردروازه گل‌کوچیک داشت که با کمک بچه‌ها میاورد چند تا خیابون اونورتر فوتبال بازی می‌کردیم. یه بار سر یه مسئله‌ای بچه‌ها با این دعوا کردن دروازه‌هاشم پرت کردن سمتش. تنهاترین شده بود عملا، من کمکش کردم دروازه‌هاش رو تا خونه برد، اونم خیلی ازم تشکر کرد. ولی حس اون لحظه‌ای که همه چیز جلوی چشمش خراب شد، استیصالش وقتی دروازه‌ها رو انداختن سمتش و جوش یه طرف یکی از در
سلام به همه
در نسخه های 19 ، آخرین نسخه قابل دانلود برای عموم نسخه 19.3 هست و پچ های بعدی مانند 19.4 یا 19.5 و در زمان انتشار این مقاله 19.6 بصورت پچ در اختیار قرار دارند که باید از سایت support.oracle.com تهیه نمود.  به این پچها Release Update یا به اختصار RU می گویند.
امکانی وجود دارد که می توان بجای اینکه دیتابیس را ابتدا نصب و سپس پچ RU را روی آن اعمال کرد، همزمان با نصب اینکار را انجام داد و در زمان نصب صرفه جویی نمود  و همچنین از خطاهایی و مشکلاتی که ممکن است در زمان
جدا شمایی که متاهل هستی چجور بیس چاری وجود همسرت رو تحمل میکنی؟
عاخه فکر کن وقتایی که ازش دلخوری کمِ کم باس چهار پنج ساعت تنها باشی تا باخودت حلش کنی،اونوقت هی چشمت به چشمش می افته‍♀️
یا اصلا اون وقتایی که حوصله عالم و ادم که پیشکش حتی حوصله خودت رو هم نداری،چطور وجودش کنارت تحمل میکنی؟
اصلا اون وقتای تنهایی دلچسبت چی؟مفتی اونا رو هم از دست میدی :|
خلاصه که از این زاویه تاهل خیلی سخته،همین زاویه ایی که انگار یکی با چسب دوقلو میچسبونن بهت :|
پ
قلب مهدی درفشارکربلاست/چونکه ناظراز برای نینواست/پیش چشمش بازغوغامیشود/جاری درقتلگاه خون خداست/یک یک یاران شهادت پیشه اند/هرکدامش یک شهید سر جداست/اکبروقاسم به میدان رفته اند/خون آنهاجاری عشق وولاست/اصغرشیرین زبان لب تشنه است/حرمله تیرش بسوی اورهاست/حضرت سقاکنار علقمه است/دست عباسش جدادرآن فضاست/روی تل زینبیه پرخروش/عمه زینب شاهدبر ماجراست/سربریدن جان زینب را گرفت/راس خونین برفراز نیزه هاست/خیمه آل عباآتش گرفت/حضرت سجاد هم غرق عزاست/یا
نجد در زمان شیخ محمد بن عبد الوهاب: شرک همه جای نجد را گرفته بود، مردم با درخت و سنگ و قبور  تبرک می جستند و خرافه پرستی خیلی زیاد بود. و کسی نبود که آنها را از این خرافه باز دارد و شیخ محمد بن عبد الوهاب سعی کرد که آنها را از این بدعات و شرک دور بدارد اما آنها نمی کردند.
رفتن شیخ محمد بن عبد الوهاب برای حج: به قصد حج از عیننه خارج شد و بعد از فراغت با یک عالم بنام عبد الله بن ابراهیم بن سیف در مدینه ملاقات کرد و او  برای ادمه تبلیغ شیخ محمد بن عبد ال
خورشید غروب کرده بود. مرد از فرط خستگی و سرما بی رمق روی زمین افتاد. نیمه شب از شدت تشنگی در خواب نالید. گل ساقه اش را خم کرد و قطره های شبنم را در دهان مرد غلتاند. علف های سبز اطراف مرد رشد کردند تا گرمش کنند و خوررشید صبحگاهی آنقدر بر بدنش تابید تا گرمش کرد. مرد غلتید تا بیدار شود. با این کار علفها را زیر بدنش له کرد و با دستش ساقه گل را شکست و چشمش که به خورشید افتاد گفت: «ای لعنت به این خورشید، باز هم امروز هوا گرم است».
#زندگی_به_سبک_مهدی (۲۷)
توجه به حق الناس یکی از ویژگی های زندگی مومنانه است، شهید لطفی به حق الناس توجه ویژه ای داشت که حتی ریز ترین موارد هم از چشمش دور نمی‌ماند، دوستش میگه؛
یکروز همدیگر را کنار نانوایی ملاقات کردیم من که جلو تر نان را گرفته بودم و میخواستم با عجله برم .
مهدی پس از سلام و احوال پرسی ؛ با دستش سنگ هایی که روی نان هایی که گرفته بودم جدا کرد و گفت بابت این سنگ ها جدا گانه پول داده اند و حق الناس است شما نباید آنها را به همراه نان ب
امروزه کار ها و مشاغل مانند سالیان پیش نبوده تنها با چند‌کلیک در سایت ها میتوان در امد مناسبی را کسب کرد 
یکی از کار‌های مناسب میتوان به انجام معاملات در بازار ارز فارکس اشاره نمود 
بازار فارکس شامل معاملاتی از جفت ارز های بوده که با توجه به نوسانات بازار و تحلیل های صورت گرفته از اختلاف قیمت ارزی کسب در امد نمود 

ما در اینجا برای شما اموزش باز کردن یک حساب معملاتی در یک کارگذاری مناسب را اموزش و سپس به اموزش‌چگونگی انجام معاملات و در امد
غروب جمعه هاوقت دعای فاطمه باشد/تمام عالم هستی برای فاطمه باشد/همیشه حضرت زهرادعاخوان فرج گشته/زپشت درب یک خانه صدای فاطمه باشد/برای احمد ومادر فراوان اشک میریزد/رضای خالق یکتارضای فاطمه باشد/برای داغ فرزندان وحیدرگریه هاکرده/تسلی بخش آن بانوخدای فاطمه باشد/زسوگ کربلازهرا دو چشمش زمزم وکوثر/به زوارش بگودائم شفای فاطمه باشد/ولایت محوری شرطی که زهراازهمه خواهد/برای شیعه حیدرعطای فاطمه باشد/غروب جمعه هادارد نسیم یوسف زهرا/به درگاه خداشیع
خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.پس قافله ای را نیازمند آب نمود تا او را از چاه بیرون آورد سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را به فرزندی بپذیردسپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود.:dizzy: اگر خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط با صداقت بگو کارم را به خدا می سپارم.@Mosbatbash1  
صحنه ی اول _ جاده ی اهواز امیدیه . خودرو 207 با سه سرنشین. زن و شوهر و فرزند یک ساله. 
نگار: حمید ! حالت تهوع دارم ، بزن کنار. 
حمید: چیزی نیست بد ماشین شدی ، یه کم آب خنک بخور خوب میشی .
چند دقیقه بعد ... طاقت نگار طاق شده ، حمید به سمت اورژانس امیدیه میراند. 
صحنه ی دوم _ درمانگاه . اتاق پزشک طرحی . نگار و فرزند یک ساله اش ، دکتر !
نگار: آقای دکتر از یکی دو ساعت پیش توی ماشین حالت تهوع و سرگیجه بهم دست داده . 
دکتر حین نوشتن نسخه ...
نگار: سابقه ی روماتیسم دار
ماه گذشته فردی ۲۶ ساله به نام «هیبیکی ساتو» به یک سلبریتی ژاپنی حمله کرده و او را مورد آزار و اذیت قرار داد.
به گفته متهم وی در یکی از عکس های سلفی این خواننده متوجه انعکاس تصویر یک ایستگاه در چشمش شده و با استفاده از گوگل استریت توانسته محل آنرا پیدا کند. وی سپس با کمین در همان ایستگاه خواننده را پیدا کرده و با تعقیب وی ساختمان محل سکونتش را شناسایی کرده است.
در نهایت با نقشه از پیش تعیین شده به این ستاره پاپ حمله کرده و او را مورد آزار و اذیت ق
وی  تصمیم گرفت امتداد  خاطراتش را اینجا بنویسد....نه اینکه از بلاگفا و هنگ کردن هایش شکایت مند باشد که یک وقت هایی فکر میکند شاید بلاگفا عنر خودش را کرده ، شاید یک روزی دوباره قاطی کند و هر انچه نوشته ست را برباد دهد....یک وقت ها هم اصلا دلش میخاست قید نوشتن را بزند برای همیشه اما دلش نمی آمد! یک حسی شاید قلقلکش میداد که ادامه دهد....بنویسد.....آنچه توی ذهنش میگذرد داخل یک صندوقچه کوچک بگذارد و چند سالی که گذشت برگردد و بخواند و مرور کند آنچه بر وی گ
آنچه باید درباره شیلا بدانیم
پادشاهی شیلا که در نیمه جنوبی شبه جزیره کره
در خلال قرن سوم بعد از میلاد ظهور کرد، نقشی اساسی در توسعه فرهنگ سنتی
کره ایفا نمود. یک طبقه اشرافی بر اساس رده های نجیب زادگی “خون حقیقی” و
“خون مقدس” تشکیل شد که باعث شکوه و جلال در جامعه شیلا گردید. گیونگجو به
عنوان شهری قدرتمند و ثروتمند نمود پیدا کرد. نظامی گری شیلا توسعه هایی در
زمینه تکنیک ها و تسلیحات به خود دید که از جمله آنها می توان به تشکیل
هوارانگ یا جن
محصولات حاصل از نشا را می توان زودتر از آن هایی که از دانه روییده اند برداشت نمود. پرورش دهندگانی که از نشا استفاده می کنند، می توانند از بازارهای اول فصل بهره مند شوند و زمان لازم برای تولید یک محصول را کاهش می دهند تا کشت دوم و سوم را در طی یک فصل رشد تولید نمایند.
 
روش تولید نشا صیفی و سبزی
1- نشا و نشاکاری
محصولات حاصل از نشا را می توان زودتر از آن هایی که از دانه روییده اند برداشت نمود.
پرورش دهندگانی که از نشا استفاده می کنند، می توانند از ب
خرید اینترنتی ست قهوه خوری
در ایوان خیالم پرسه می زند، و من سر میکشم در وقت تنهائی خیالت را همچو “فنجان قهوه ام” !!! و تو می شوی فال زندگی ام.
شاید نوشیدن قهوه  برای بسیاری از آدم ها چیزی بیش از یک نوشیدنی روزمره باشد، با این حال انتخاب یک ست قهوه خوری مناسب و فانتزی می تواند حال و هوای نوشیدن یک فنجان قهوه را دلپذیر تر کند.
انواع ستهای پذیرایی مانند قهوه خوری و یا حتی چای خوری علاوه بر اینکه به عنوان وسیله ای برای نوشیدن به کار می رود می توان ا
روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را ب
مغزش زمین شده. یک دور دورِ خودش می‌چرخد، یک دور دورِ تمامِ جهانِ اطراف. می‌چرخد و هی سایه روشن می‌شود. می‌چرخد و هی گیج می‌خورد. می‌چرخد و می‌افتد زمین. نگاهش گیج و تاریک، می‌افتد به کاغذهای سیاه‌شده، به صفحه‌ی روشن لپ‌تاپ، به قصه‌های گم‌شده، به کلماتی که پشتِ سیل‌بندِ انگشتانش حبس شده‌اند. بی‌جان تکیه می‌دهد به دیوار. برمی‌گردد و به کتاب دعاش نگاه می‌کند. به روزیِ شبِ پنج‌شنبه‌ای که از توی دستش لیز خورده بیرون. به نوری که گم کرد
روزی باران شدیدی می بارید.ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد.در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی!کجا با این عجله؟
همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت.
چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را با
برند ورساچه
 این شرکت در سال 2018 میلادی، اعلام کرد که استفاده از خز را در مجموعه های آینده خود متوقف خواهد نمود.  در تاریخ 25 سپتامبر 2018 میلادی، طراح امریکایی مایکل کورس (Michael Kors) به ازای مبلغ 2.12 میلیارد دلار (امریکا) کلیه سهام ممتاز شرکت جانی ورساچه را کسب نمود که در 31 دسامبر 2018 میلادی تمامی امور انتقال مالکیت این شرکت به پایان رسید، ولی او همچنان دناتلا ورساچه (Donatella Versace) را به عنوان رئیس طراحی خلاق این شرکت در سمت خود نگه داشته است
ادامه مطلب
#زندگی_به_سبک_مهدی (۲۷)
توجه به حق الناس یکی از ویژگی های زندگی مومنانه است، شهید لطفی به حق الناس توجه ویژه ای داشت که حتی ریز ترین موارد هم از چشمش دور نمی‌ماند، دوستش میگه؛
یکروز همدیگر را کنار نانوایی ملاقات کردیم من که جلو تر نان را گرفته بودم و میخواستم با عجله برم .
مهدی پس از سلام و احوال پرسی ؛ با دستش سنگ هایی که روی نان هایی که گرفته بودم جدا کرد و گفت بابت این سنگ ها جدا گانه پول داده اند و حق الناس است شما نباید آنها را به همراه نان ب
ممنوعیت ورود ایرانیان به آذربایجان
 
آذربایجان از آخرین کشورهایی بود که ورود ایرانیان را به کشورش ممنوع کرد
 
ممنوعیت ورود ایرانیان به آذربایجان به علت شیوع ویروس کرونا در ایران
این کشور در ابتدا اعلام نمود مرزهایش را چه بصورت هوایی و چه زمینی با در نظر گرفتن نکات ایمنی وبهداشتی باز میگذارد ولی با شدت گرفتن شیوع این ویروس در کشور وبالا رفتن تعداد مرگ ومیر اعلام نمود تا 14 روز ورود ایرانیان را به این کشور ممنوع و ویزا برای ایرانیان صادر نمی
خورشید غروب کرده بود. مرد از فرط خستگی و سرما بی رمق روی زمین افتاد. نیمه شب از شدت تشنگی در خواب نالید. گل ساقه اش را خم کرد و قطره های شبنم را در دهان مرد غلتاند. علف های سبز اطراف مرد رشد کردند تا گرمش کنند و خوررشید صبحگاهی آنقدر بر بدنش تابید تا گرمش کرد. مرد غلتید تا بیدار شود. با این کار علفها را زیر بدنش له کرد و با دستش ساقه گل را شکست و چشمش که به خورشید افتاد گفت: «ای لعنت به این خورشید، باز هم امروز هوا گرم است».
سلام
 
امروز صبح داشتم صبحونه درست میکردم این همخونه ایم sid هم پیداش شد. همینجوری کله ام تو کار خودم بود و ازش پرسیدم دیشب چطور بود. چون دیشب یه دور همی بود معمولا بعد این که یکم الکل میخورن میزنن بیرون میرن این club های شهر. منم تو خونه پیششون بودم. من خودم beer غیر الکلی دارم همیشه که فقط یه چیزی دستم باشه. اونام اوکی ان با این موضوع. 
بگذریم. گفتم که چطور بود دیشبت. گفت خوب بود طرفای دو برگشتیم و هر کسی یه وری رفت و .... داشتم برمیگشتم یه چیزی بشورم و
- آدمی در هر گوشه‌ای ازین هزارتوی زندگی که باشد چشمش به آن گوشه‌ی دیگر است. علتش هم ذات کمال طلب آدمی است. چاقوی تیز کمال طلبی اگرچه مصلح است اما گاه تنت را پاره پاره می‌کند. واقعیت این است که گوشه‌های این هزارتو اگرچه متفاوت ولی چشمگیر نیست "اگر از بیرون به آن نگاه کنی". 
- درک این مطلب نه به خواندن و حفظ کردن است که به تکرار در روزمه زندگی است. تکرار تا باور قلبی. آنقدر که اگر "همه" چیز را از ما گرفتند افسرده، غمگین و هراسان نشویم.
- "از کسانی نبا
 
 
شخصی بسیار مقروض شده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند .. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند ، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. .. تو را که این همه گفت و گوی است بر دَرمی،چگونه از تو توقع کند کَسی کَرمی؟ .. تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجتی آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ .. شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای
 کلمه نیکوی پرودگارت در باره پسران اسراییل بپاداش صبریکه کرده بودتد انجام یافت و انچه را فرعون و قومش  میسا ختند و اشجار و کاخهایی که برمیافراشتنند واژگون کردیم  137 سوره 7 پیغمبر ص فرمود این بشارتست وانتقام پس خدای عزوجل نبرد و کشتار مشرکببن اباو اجازه فرمود نازل کردومشرکانرا هر کجا یافتید بکشید وبگیری. و محاصره کنید ودر هر کمینگاهی سرراهشان بنشینید60 سوره 9 انها را بکشید هر کجا یا فتید 191 سوره 2  پس خدا انهارا بدست پیغمبر صدوستانش بکشت وان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها